نتایج جستجو برای عبارت :

خوشحال باشید

میگن روحانی .ظریف و عراقچی تو هواپیما میرفتن روحانی میگه یک تراول ۱۰۰تومانی بندازیم پایین تا یک نفر پیدا کنه خوشحال بشه ظریف میگه دوتا ۵۰ بندازیم تا دونفر خوشحال بشن عراقچی میگه ده تا۱۰ تومانی بندازیم ۱۰ نفر خوشحال بشن خلبان میگه بحث رو تموم میکنید یا سه تاتون رو بندازم تا ۸۰ ملیون خوشحال بشن
راستی یه چیزیو نگفتم ...
دیروز زن داداش سابق رو دیدم 
خیلی خوشحال بود و تیپ چادری خوشگلی زده بود و خلاصه خیلی به خودش رسیده بود و با یکی از زن های همسایه میرفت خرید ، منم از داخل مغازه دیدمش 
خب دروغ چرا از خوشحال شدنش خوشحال شدم ،همین که روحیه ش خوبه بهتر میتونه به برادرزاده هام برسه و اون هم حق داره عاشقانه ازدواج کنه حتی اگه عمر اون ازدواج کوتاه باشه بازم براش خوشحال شدم و فکر کنم دیگه تو دلم کینه ای نسبت بهش ندارم....
 
سلام
من این روزها رو مدی هستم که چیزی خوشحالم نمی کنه، یا بهتره بگم خیلی سخت خوشحال میشم.
الان یه پیام دریافت کردم از همون دوستی که گل را دریافت کرده بود. گفت که مسافرت بوده و خودش دریافت نکرده. همکارارش در شرکت دریافت کردن و عکس گل را براش فرستادن.
حتی نپرسیدم کجایی. فقط گفتم مسافرت خوبی داشته باشید. همین.
 
دیگه از اون روزهای کنجکاوی من گذشته. هر جایی باشه. داخل یا خارج. دیگه برای من خیلی چیزها مهم نیستند.
 
من الان باید خوشحال باشم ولی نیستم. ف
  امام صادق فرمود چون فاطمه ع بحسین  ابستن شد  جبرییل. نرد پیغمبر ص امد   و عزصکردم همانافاطمه  ع پسری  خواهد  زایید که امتت او بعداز تو مبگشند چون فاطمه ع  بحسین ع ابستن شد خوشحال نبودو چون  رایید از زانید نشه. هم خوشحال نبود. سپس امام صادق ع فرمود در دنیا مادری دیده نشده که پسری بزایدو خوشحال نباشد ولی. فا طمه خوشحال نبود  زیرا دانست.او کشته خواهد شد واین. ایه در باره او نازل شد ما انسانرا بنبکی نمودن نسبت بپیدر ماردرش سعارش نموده ایم  مادر
سلام دوستان.
تو پیامرسان ایتا ، مدیرِ کانال شدم .
اگه بیاید ،خیلی خوشحال میشم .
یه کانال هنری دارم که توش اموری درباره زندگی ، نی نی داری و ... هست ولی همه شون با دیدِ خاصِ هنری هستن . بنظرم که زود عضو شید که منم خوشحال شم . منتظرتونم .
Eitaa.com/honarism
بچه ها
خیلی خوشحال بودم گفتم با شما هم تقسیم کنم بلا بلا بلا :)
صابخونه م هر هفته دوبار برام نون میپزه خودش :)

امروز بهم گفت،
من خیلی کم این رو میگم
ولی خیلی خیلی خوشحالم که تو اومدی اینجا با من هم خونه شدی :)
اینقدر خوشحال شدم :)
مرد نازنین و خوبیه :)
خیلی مسنه
حدود هشتاد سالشه!
من کسی را همین امشب همین ساعت خوشحال کردم :)
همیشه میگفتمـ آدمـ وقتی میتونه کسی رو خوشحال کنه که خودش خوشحال باشهکسی میتونه یه نفر و آروم کنه که خودش آرامش داشته باشه..
اونقدری دنبال خوشحالی و خوشبختی و دل آروم رفتمـ و نشد 
که الان با یه دل حسابی شکسته و یه ضعف بزرگ بهم میگن چقدر صبور و قوی تو ( اونی که منو توی ضعفمـ ندیده ) من بیمار نیستم من ٩٠ سال ندارم ولی اونقدرا پای درد بیمارا و تنهایی ٩٠ ساله هایی که هر روز توی بیمارستان میبینم نشستمـ که بت
ی تولد یوهویی واسه دوستم تو خوابگاه 
به وقت دیروز :)))
درسته ک ساده بود اما از هیچی لاقل بهتر بود.
حس کردم عمیقا خوشحال شد•_•
#حس خوب
# یه مقدار از کیک تولدم دادم به جهادة خانم  و هیاتة خانم
اونام خوشحال شدن :)
حس خوبی بود بعد این همه غصه.. 
# تولد مهسا( هم)
نذر کرده ام
یک روزی که خوشحال تر بودمبیایم و بنویسم کهزندگی را باید با لذت خورد..که ضربه های روی سر را باید آرام بوسیدو بعد لبخند زد و دوباره با شوق راه افتاد..یک روزی که خوشحال تر بودم..می آیم و می نویسم کهاین نیز بگذرد..مثل همیشه که همه چیز گذشته است وآب از آسیاب و طبل طوفان از نوا افتاده است..
 
بعضی وقت ها نباید خوشحال باشینباید خیالت راحت باشدباید دلت بشکندباید با خودت مواجه شویو درست و غلط را در غیر حال خوب خودت بشناسیباید بدانی دلت سنگ است تا بشکنی تا خوشحال نباشی، خوشحال کنیباید بدانی شکستن بد نیست، باید شکست تا فهمید لگدمال شدن سخت تر است و بسیار سخت ترباید خود را در خود جستجو کرد تا سختی وجودت را بشکنیو برای شکستن این؛باید بفهمی سنگ چیستباید با خودت هر بار آشنا شویآخر خود آن آشنایی است که هر از گاهی با خویش بیگانگی میکند گم
سلام
امروز تولدمه. 
فکر میکردم امروز خیلی غصه دار باشم ولی خوشحالم خیلی خوشحال.
همکارم که در حال حاضر دوستم هم هست دیروز رفته و برام یک مانتوی خوب خریده. یک مانتوی زیبا که واقعا دوست داشتنیه و وقتی پوشیدم حسابی لذت بردم.
با همکارم رفتیم یه قنادی عالی و شیرینی رولت خریدم و آوردم با بقیه خوردیم. خیلی بهمون مزده داد.
یکی از دوستام از خارج از کشور با من تماس گرفت و برام شعر "Happy birth day" را خوند، حسابی خوشحال شدم.
دوتا از اساتید دوره  کارشناسی ارشدم هم
موقع دفاع کردن هم، همین شد. اینقدر خون به جگرم کردن و شدم، که موقعی که دفاع کردم و خانوادم خوشحال و خندان دورم رو گرفته بودن که اره اره، پس خیلی خوشحالی الان؟ من واقعا حسی نداشتم.
تا هفته پیش خوشحال بودم از نزدیک شدن به موعد اتمام طرح ولی الان که معلوم نیست تا کی و کجا و چطور. هیچ حسی دیگه ندارم. هیچی. هیچی. فقط خستگی.
۱. تو حالت معمولی من این موقع شب مثل جغد بیدارم...
حالا امشب که کار دارم و شب قدره له و کوفته با چشمای نیمه باز نشستم...
۲. یه چیزی گفتم و یکی منو ضایع کرد....یک دوستی زد زیر خنده و داشت زمینو گاز میگرفت....منم ته دلم خوشحال شدم....خوبه که حداقل اونقدر خوشحال بود که به ضایع شدن من بخنده....
۳. دو سال پیش بود یا سه سال...به یا رفیق من لا رفیق له که رسیده بود وسط جمع دور میز زده بودم زیر گریه و دستم رو گذاشته بودم جلوی صورتم....من یادمه هنوز...تو یادته؟
معمولا خودم دوست ندارم چرا؟
چون همیشه میگم کاش انسان بهتری بودم
معلوم که کمالگرا هستم متاسفانه
ولی یک روزهایی هم هست بشدت خودم دوست دارم
از خودم خوشم می اد
زیر لب هر چند دقیقه یکبار لبخند میزنم
ته دلم قند آب میکنن
شاید بخاطر خودخواهی باشه یا هزار و یک صفت بد دیگه که میشه برای این کارم توصیف کرد
ولی برام مهم نیست
مهم اینکه از عمق قلبم خوشحال میشم
و حتی این حس اعتیاد آوره
مشتاقی به تکرارش
و اون کمک به آدم های دیگه هست
مخصوصا اگه بچه باشن
امروز د
سلام
من تازه نامزد کردم و نامزدم رو خیلی دوست دارم خوشحال کنم و از محبت بهش لذت میبرم، تصمیم گرفتم ایشون رو سورپرایز بکنم، میخواستم از دختر خانم های خانواده برتر بپرسم یک دختر با چی خیلی سورپرایز میشه؟
چون هنوز کاملا سلیقه ی ایشون دستم نیومده ولی تا سقف پنج میلیون میخوام براش یک چیزی بخرم چون وقتی خوشحال میشه قند تو دلم اب میشه، چیزهای زیادی میشه خرید ولی میخوام ببینم بیشترتون چی رو میگید تا من او چیزی که اکثریت میگن رو براش بخرم، چی میتونه
من روزهای خوبی رو نمی‌گذرونم واقعا و توقع بودن ندارم از کسی و خوبه. خوبه دیگه. چمیدونم. انگار یه جور به صلح رسیدنه با خود. یا برعکس. چمیدونم. دیروز وقتی یه دختر با شلوار گل گلی زرد رو تو مترو دیدم و انقلاب پیاده شدم، یه ساعت بعد دیدم که از رو به روم داره میاد، خوشحال شدم. نمیدونم چرا. وقتی با مبینا با این اتوبوس قدیمیا برگشتیم خونه خوشحال شدم. بغل دستیم تو مترو که شروع کرد باهام صحبت کردن هم. سر یه پروانه داد کشیدم که انقد نیاد تو صورتم، حسرت خورد
یهو هیجان زده و با خوشحالی گفت ماماااان
گفتم بله
گفت پام رو ببین یه کمی مو درآورده حالا منم میتونم اپلاسیون کنم
و کلی خوشحال بود
رفتیم پارک آبی
تو یه قسمت رودخانه یهو فهمید پاهاش به زمین میرسه با خوشحالی گفت: عهههه پام زمینو گرفته
موقع برگشت هم میگفت:بازم بریم تو حوض خونه ی ما (به رودخانه ک خیلی خوشش اومده بود میگفت حوض خونه ی ما)

هرکسی ازش میپرسه دوست داری پسر بشی
با قاطعیت بهش میگه نههههه دوست دارم دختر باشم همیشه
دخترکم بسیااار خوشحالم که
دلم میخاد پیش از هرچیزی خودم،خودم رو پیدا کنم....هدف زندگی م رو پیدا کنم.براش تلاش کنم و از این زندگی بلاتکلیف دربیام.خوب دیشب خیلی فکر کردم که حیف وقت و زندگی منه.حالا که این همه تلاش کردم تا به اینجا برسم حیفمه واقعا که همه چیزو رها کنم که از دست بدم همه چیزو وقتی به چند قدمی رسیدم! سال دیگه این موقع ها باید استارت بزنم و بخونم برای دستیاری.باید از الان محکم قدم بردارم :) من روزای زیادی پیش رو دارم و هدف های دست یافتنی زیاد تری! 
یکی یود میگفت خو
جدی جدی اولین بار بود تو این سال که عمیقا خوشحال شدم. نصف کتابایی که دلم می خواست بخونمشون تو فیدیبو بودن و از اول سال کلی غر زدم که چرا باید فقط برای 100 تا کتاب کلاسیک مشخص شده 90درصد تخفیف بذاره و چرا مثل طاقچه تخفیفای نجومی نذاشته... دیگه ناامید شده بودم حقیقتا. باورتون می شه؟ هاهاهاها. دیگه از زندگی هیچی نمی خوام :)))))) برید فیدیبو نصب کنید که تا 20 فروردین بیشتر وقت ندارید :)) روزی یه دونه کتاب رو با تخفیف میده. اگه کودک و نوجوان باشه 80درصد. اگه بز
«یادت باشد: کسانی که به آن‌ها عشق می‌ورزیم، از بیشترین قدرت برای آزردن ما برخوردار هستند!/ فراموش نکن: بی‌گناه واقعی کسی است که علاوه‌برآنکه بی‌گناه است، دیگران را نیز بی‌گناه می‌داند!/ در پشت سر هر انسان موفق، سالیان بسیاری از ناکامی نهفته است!/ به خاطر بسپار: اگر با آنچه دارید و با همین شرایط –همین حالا- نتوانید خوشحال باشید، وقتی آنچه را می‌خواهید به دست آوردید نیز خوشحال نخواهید شد!

ادامه مطلب
فکر کنم که (این جدیده و حاصل تجربیات دو سه ماه اخیرم)،
یک مرد
وقتی که واقعا یه دختر رو دوست داره
همه زندگی و عمرش و وقتش و همه چیزش رو صرف میکنه که اون دختر رو خوشحال کنه و اون دختر کلا خوشحال باشه.
 
ممکنه سعی هم حتی بکنه که یکمی بهش زور هم بگه،
به دو دلیل:
1. کاری که دختره میکنه ممکنه اون لحظه به نفعش نباشه و پسره نمیخواد اسیبی به دختره وارد بشه
2. مردها معمولا دوست دارن یکمی قدرت و کنترل هم روی دختری که دوسش دارن داشته باشن.
 
خسته؛ ولی خوشحال، مثل وقتی که تو بچگی از پارک برمیگشتیم خونه.خسته؛ ولی پر از ذوق، مثل وقتی که چمدون‌هات رو بستی و فردا ۵ صبح بلیط داری. خسته؛ ولی آروم، مثل نفس‌نفس زدن‌های بعد از پایان مسابقه.خسته؛ ولی راضی، مثل تیک زدن اخرین مورد از لیست‌کارهای روزانه در ساعت صفر.خسته؛ ولی امیدوار، مثل نگاهت به آینه بعد از یه روز شلوغ.خسته؛ ولی خوشحال و پر از ذوق و آروم و راضی و امیدوار، مثل لحظه‌ی پایانِ سالِ سومِ پزشکی. به همین سادگی، به همین سرعت، به ه
 - ...حاج خانم! اگر روزی برسد که شوهرت بیماری سختی بگیرد و گوشه ی بیمارستان بیافتد؛ طوری که حتی ذرّه ای امید به زنده ماندنش نباشد، تو ناراحت نمی شوی؟
- خدا نکند حاج آقا! این چه حرفی است! خب معلوم است که یک دنیا ناراحت می شوم و اشک میریزم.- خب! اگر در همان روز ها، ناگهان خدا رحم کند و حالم کاملا سر جایش بیاید، طوری که انگار هیچ وقت مریض نبوده ام، خوشحال نمی‌شوی؟- اینکه نیاز به پرسیدن ندارد حاج‌آقا! در این صورت آنقدر شاد می شوم که انگار دنیا را به من
روزی پسر غمگین نزد درختی خوشحال رفت و گفت: من پول لازم دارم! درخت گفت: من پول ندارم ولی سیب دارم. اگر می خواهی می توانی تمام سیب های درخت را چیده و به بازار ببری و بفروشی تا پول بدست آوری. آن وقت پسر تمام سیب های درخت را چید و برای فروش برد. هنگامی که پسر بزرگ شد، تمام پولهایش را خرج کرد و به نزد درخت بازگشت و گفت می خواهم یک خانه بسازم ولی پول کافی ندارم که چوب تهیه کنم. درخت گفت: شاخه های درخت را قطع کن. آنها را ببر و خانه ای بساز. و آن پسر تمام شاخه
تنها جمله ی کلیشه ای که شاید من بهش ارادت داشته باشم اینه : چقدر زمان زود میگذره . میتونه برام ویران کننده هم باشه و ملال آور ‌.
باورم نمیشه از شبی که با بغض خوابیدم چون صلاح مصدوم شده بود و لیورپول مظلومانه (!) جام رو از دست داد .‌باورم نمیشه یکسال و چند روز از اون شب گذشته و حالا لیورپول یک مدال نقره یک طلا و یک جام داره ! 
باید بیشتر از چیزی که الان هستم خوشحال باشم ، فکر میکنم اصلا خوشحال نیستم . 
شاید چون یک ماه پیش وقتی تو لیگ قهرمان نشدیم بهم
تنها جمله ی کلیشه ای که شاید من بهش ارادت داشته باشم اینه : چقدر زمان زود میگذره . میتونه برام ویران کننده هم باشه و ملال آور ‌.
باورم نمیشه از شبی که با بغض خوابیدم چون صلاح مصدوم شده بود و لیورپول مظلومانه (!) جام رو از دست داد .‌باورم نمیشه یکسال و چند روز از اون شب گذشته و حالا لیورپول یک مدال نقره یک طلا و یک جام داره ! 
باید بیشتر از چیزی که الان هستم خوشحال باشم ، فکر میکنم اصلا خوشحال نیستم . 
شاید چون یک ماه پیش وقتی تو لیگ قهرمان نشدیم بهم
وقتی بهی تو کافه بهم گفت: پنجشنبه ها که با توام تا آخر هفته بعد انرژی دارم از بس میگیم و میخندیم و شوخی میکنی و فراموش میکنم خیلی چیزارو،خوشحال شدم، خداروشکر که میتونم برای کسی تو یه سری شرایط انرژی باشم.وقتی همکار البته بیشتر دوست جونم فائزه، بعد از دیدن فایل های صوت ولحن که قسمت بندی کرده بودمش گفت: بغض کردم از خوشحالی معصومه،ان شاءاللّه قرآن جایی دستت رو بگیره که فکرشو نمیکنی، خوشحال شدم.خدایا خوشحالم که میتونم گاهی حال بعضی هارو خوب کنم.
مدیر عامل و سهامدار باش؛ تامین ضمانتنامه های بانکی هم پنجاه پنجاه.
گفتم حقوق پیشنهادیت کم هست ولی من ادم بسازی ام؛ اهل قناعتم و لبخند زدیم.
گفت حقوق سال اولت اینه؛ بعد شراکت سود هست در هر قرارداد.
خوشحال شدم. نه بخاطر مبلغ و پیشنهادش...برای اعتمادی که آدمها به من میکنن که اعتبار و سرمایه شون رو به من بسپرن. 
اینها کماکان میتونه من رو خوشحال نگه داره.
جمعه داشتم فکر میکردم برای محقق کردن رویای شغلیم نیاز دارم خستگیها و سختیهای بیشتری تحمل کنم. ر
سلام :) 
دیشب بعد از ۹ روز دوری از خونه برگشتیم به خونمون، چقدر من دلم تنگ شده بود برای خونمون 
همسر میگه من این دلتنگیتو درک نمیکنم، دقیقا برای چی دلت تنگ میشه :/ 
توی این ۹ روز فرصت نشد بیام بنویسم ازین اتفاق قشنگ :))
پنجم مرداد شب بود که متوجه شدم اولین دندون پسر به ما افتخار دادن و از لثه مبارک اومدن بیرون 
فکرشو نمیکردم اینقدر ذوق کنم و خوشحال بشم
پسر از ذوق کردن من خوشحال بود بدون این که دلیلشو بدونه :)) 
دندون دراوردن بچه ها هم مشکلات خودشو
همسر اومد خونه و گفت فلان شرکت کارشو تحویل داده و چندتا خونه که قبلا محل نیروهاشون بوده الان خالیه. یه شماره گرفته بود که زنگ بزنه و ببینه میتونه یکی از اون خونه‌ها رو اوکی کنه یا نه.
مسئول مورد نظر گفت همه اون خونه‌ها تحویل داده شدن به پرسنل بی‌خونه. (که خب خدا رو شکر. تو این شهر بی‌خونه بودن خیلی سخته) اما یه کارگاهی بوده که قبلا توش کابینت میساختن و اون الان متروکه‌س! برید دنبال اون.
و باز من خوشحال شدم! (شاید مشکل همین خوشحال شدن منه؟!! شای
 
بعد از پایان لیگ‌های معتبر اروپایی و آغاز نقل و انتقالات خبرهای مبنی بر علاقه پاریس سن ژرمن به سنگربان جوان روسونری به گوش می‌رسید.
سران میلان پس از ارزیابی‌های خودت و با توجه به پیشنهاد پاریس، میلان این مبلغ را کم دانسته و پس از آن نه تنها قصد فروش سنگربان 20 ساله خود را ندارد بلکه قصد دارد تا قرارداد دوناروما را تمدید کند، همچنین دوناروما اعلام کرده است که در میلان خوشحال است و قصد ترک روسونری را ندارد.
یک.
اون فوتبالیست ۱۷ ساله رو می‌بینم که در لیگ قهرمانان گل زده و از شعفش، ذوق زده می‌شم و خوشحال که بله چقدر خوبه که انسان به جایی برسه و دیگران این ذوقش رو ببینن.
دو.
با سید جابر موسوی‌راد(من به اختصار بهش می‌گم سید جابر) کلام جدید داریم.
در عین جوانی بسیار اهل علم و دانشه و دیدنش واقعاً انسان رو خوشحال می‌کنه که چنین جوانی در زمانه‌ای که جوان‌ها کافه‌گرد و آسمان جل اند و فی الواقع نفعشون برای خودشون نه برای دیگران تقریباً هیچه این جوان‌ه
توجه ای به نورافشانی،شلوغی و حرفای شادی نداشتم ،از دور دیدمش داره دست در دست مرد زندگیش به جلو میاد ،با لباس سفید عروس ماه شده بود، موهای طلایش،تاج قشنگش،دست گل ِ سفید تو دستش،  یه پرنسس واقعی داشت از روی فرش قرمز و ورودی سالن تالار وارد میشد،خوشحال بودم واسه خوشبختی و حال خوبش،خوشحال بودم دست تو دست  کسی داره که عاشِقشه،که واسه رسیدن بهش کم نزاشت .
شب قشنگی بود، حتی همون دقیقه های بغض و اشک عمه زهره و اشکی شدن چشمای همگی ،  حس خوب و قشنگ  ع
خوشحالی وقتی که بعد از چند وقت بالاخره به فکرت برسه با قلبت دوست بشی
ازش بپرسی چرا ناراحته
چرا رنج میکشه؟
 
میخواست چی بشه؟و ببینی میگه اگر چطور میشد خوشحال میشدم؟
اونوقت به خواسته هاش فکر کنی ببینی منطقی؟
یعنی واقعا اگر خواسته هاش براورده میشد تو خودت گارانتی میکنی که اخرش خوشحال میشد؟
 
وقتی یک سوال ازش پرسیدم و فهمید از چه چیزی ناراحته و فکر کردم مسلما چیزی که میخواد با واقعیت خیلی فرق داره به حرفم گوش داد
 
راستی یک کتاب پی دی اف خوانده ش
همه آدم‌ها تلاش میکنن که کسی رو که باهاش وارد رابطه شدن رو به هیچ قیمتی از دست ندن.هیچکسی حاضر نیست مقدمات دور شدن عشق زندگی‌اش رو فراهم کنه و بعد در آتش دلتنگی خود بسوزه!
ولی من آن یک آدمم که یک قیمت برای از دست دادن طرف مقابلم دارم. قیمتی به نام «خوشحالی او»...
حاضری اگه بدونی طرف مقابلت کنار یک آدم دیگه خوشحال تره، کمکش کنی بهش برسه؟؟؟ 
برای نگه داشتنش تمام تلاشت رو بکن، تمام تلاشت رو بکن، تمام تلاشت رو بکن؛ اما اگه نشد، واقعی دوست بدارش...
د
به نام خدا.
هیچوقت از اینکه دیگران نوشته هایم را بخوانند خوشحال نمیشدم. اصلا از تکنولوژی هیچوقت خوشحال نمیشوم که مثلا بخواهم نوشته برای دیگران بفرستم یا هر چیز دیگری. اما به قول یکی از دوستان دوره غارنشینی تمام شده و ما نسل دیگری از انسان ها هستیم که جز خوردن و خوابیدن نیاز مبرمی به پاره ای از ارتباطات اجتماعی هم داریم. و البته من وبلاگ نویسی را از بین تمام شبکه های مجازی مطمئن تر و سنگین تر میدانم. 
در هر صورت امیدوارم شوق این نوشتن ادامه پید
نمیدونم دلیل این دل آروم و خوشحال چیه ؟! 
دقیقـاً دارم به سیل زیاد سوالات ذهنَ م که حجوم آورده فک میکنم ! یکم همچی میتونه سخت باشه ولی اونجوریـام نیست !یه دوست جدید و صادق در دنیای مجازی توی زمینه کـاری که دوست دارم شروع کنم پیدا کردم ! خیلی از بابتش خوشحالـم که بهم انگیزه داد توی حرفاش ! 
ببین من دلم شانسی میخواست !ولی حالا یه گلس و یه قاب جدید میتونه منو همینقدر خوشحال کنه :)) 
خدایا شکر که من حس خوبم داره برمیگرده به وجودم :))
راستی دوستای شیراز
آنچه که خوشحالم میکند!۱) برف و بارون!برف واقعا منو خوشحال میکنه. از‌نوع عمیقش. لبخند واقعی میزنم و تمام غم هام رو میشوره با خودش.۲) سریال هایی مثل سه درچهار، وضعیت سفید، درچشم باد، روزگار قریب، فرار از زندان، ۲۴، دکتر‌مایک، قصه های جزیره و ...از تلویزیون پخش شه و ساعتاشم به زمان حضور‌من تو خونه بخوره.۳) طراحی رو خودم‌تنهایی به کمک یوتیوب و گوگلِ عزیزتر از جانم یاد گرفتم. به قدری خوشحال بودم که هرشب قبل از خواب یه دور‌نگاهشون میکردم و طرحی که
خیلی سال بود که دلم میخواست برم به مامان بزرگم ( پدری ) سر بزنم ولی نمیشد یکی از دلایلش هم شاید این بود که با فامیل پدریم در ارتباط نیستم، البته بجز پسر عمم.
دیروز بهم پیام داد که مامان بزرگ حالش بده و بیمارستان بوده، منم سریع زنگ زدم، عموم خونشون بود و خیلی خوشحال شد صدام رو شنید. با مامان بزرگم که حرف زدم خیلی خوشحال شد و کلی گله کرد که چرا نمیریم بهش سر بزنیم، صداش خیلی مریض بود، بهش گفتم مامانی صبر کن من هفته دیگه میام ببینمت.
امروز صبح پسر عم
    چند روز پیش میم با حالت خبری/گلایه ای میگفت که تا او به من پیامک ندهد، من پیامکی برایش نمی فرستم. که خب حدود ۹۰ درصدی واقعیت داشت، ولی دلیلی نداشت با صدای بلند اعلام شود. این بود که تصمیم گرفتم پیام فردا صبح را من زودتر بفرستم. مطمین هم بودم که فردا توی شلوغی درمانگاه فراموش میکنم. خب چیکار کردم؟ توی سرویس پیام را نوشتم و زمان ارسالش را تنظیم کردم روی ساعت ۷:۳۰ صبح و تخت گرفتم خوابیدم. وقتی رسیدم درمانگاه، خوشحال خوشحال موبایلم را چک کردم. ش
سپهر دیر رسید خونه. همه نگران و عصبانی بودیم. وقتی رسید عموش که برادر بنده باشن به ایشون گفتن دست و روت رو بشور شامت رو بخور حرف داریم.
به سپهر گفت فاطمه از شما ده سال بزرگتر هست میخواد دیر بیاد یا برنامه ش تغییر میکنع اجازه میگیره؛ به نظرت یه خانوم 28 ساله اجازه میخواد؟ سپهر گفت نه. گفت اجازه گرفتنش نشونه ی احترام هست. متوجه میشه ما نگرانش میشیم. شما حواست بود چقدر همه رو دلواپس کردی؟
خوشحال شدم نگفت فاطمه چون دختره اجازه میگیره. خوشحال شدم احت
إنَّ النَّبِیَّ قَالَ:‏ «إِنَّمَا فَاطِمَةُ شِجْنَةٌ مِنِّی یَقْبِضُنِی‏ مَا یَقْبِضُهَا وَ یَبْسُطُنِی مَا یَبْسُطُهَا».
ترجمه:
رسول خدا(صلی الله علیه و آله) فرمودند: همانا فاطمه(علیهاالسلام) شعبه و بخشى از وجود من است. آنچه او را ناراحت کند مرا ناراحت می‌کند و آنچه وى را خوشحال نماید مرا خوشحال می‌نماید.
ادامه مطلب
چرا دیشب خواب میدیدم لنفوم نان هوچکین گرفتم؟؟؟بعد. رفتم شهر غریب زندگی کردم درسمم ول کردم و به هیچکسم نگفتم که لنفوم گرفتم بعد هم ناراحت بودم هم خوشحال که میدونستم کی قراره بمیرم...بعد درسو کارو گه ول کرده بودم گفتم اخر عمری خوش بگذرونم و گلدوزی کنم و خونه خودمو داشته باشم و ساز بزنم...خلاصه نمیدونم توخواب خوشحال بودم یا ناراحت...توخوابمم اخرش بابام فهمید که لنفوم گرفتم چون دکترم دوستش بود بهش گفته بود...شاید باورتون نشه من جوون که بودم فکر می
Artist: Twice | Music Name: Merry & Happy | Genre: Pop-Dance | Released: 2017 | Album: Merry & Happy | Twice – Merry & Happy

هنرمند: توایس | نام موزیک: خوشحال و دل شاد | سبک: پاپ دنس | تاریخ انتشار: 2017 | ملیت: کره جنوبی
دانلود آهنگ کره ای گروه (توایس) Twice با نام (خوشحال و دل شاد) Merry & Happy
ادامه مطلب
این آقای امیر عظیمی میگه:
چمدان دست تو و ترس به چشمان من است.
این غم انگیزترین حالت غمگین شدن است.
 و وای از این غم انگیزترین حالت غمگین شدن...
++++
 
خب جناب خدا که همیشه مواظبم بودی و برام بهترینارو جور کردی، وقتشه که حسابی بهم توجه کنی و هوامو داشته باشی. دارم میرم در یک دنیای جدید و غول پیکر که هیچ ایده ای ندارم چه شکلیه. کلی مواظبم باش. کمکم کن در مسیرش، تهش، بعدا خیلی خوشحال باشم ازین تصمیم و ریسکم. کمکم کن کلی بزرگ شم. چیزهای زیادی از دست ندم. ه
شاید از افرادی باشید که همیشه به خود می گوید چگونه خوشحال و شاد باشیم آِا می دانید در آغوش گرفتن عزیزان یکیی از شادی های همیشگی دنیا است؟آیا می دانید تصمیمی گیری قطعی باعث شادی می شود؟آیا می دانید کمال گرا بودن خودش یک شادی است؟چرا نباید احساسات خود را سرکوب و ویران نکنیم؟ در این مقاله می توانید تمام جواب سوال های خود را پیدا کنید.
ادامه مطلب
خونمون رو تحویل گرفتیم 
نمیدونم باید خوشحال باشم یا ناراحت! 
یعنی خوشحال که هستم اما وقتی به حجم کارایی که تو این ماه دارم نگاه میکنم و میبینم باید وسط این همه کار تازه فکر اسباب کشی هم باید باشم مغزم سوت میکشه! 
کاش حداقل نزدیک این خونه بود میتونستم هر اخر شبی یه سری وسیله جمع کنم ببرم اونور 
اینطوری خیلی راحت ترم تا اینکه بخوام یهویی جمع کنم ببرم! تصورش هم نمیتونم بکنم یه خروار وسیله رو بدم دست باربر جابجا کنه بزنه له کنه یا خط بندازه یا بشک
گـــــــــپ بچه های باحال تهرووووونمدیــــــــــر باحالادمینای بــــاحالقوانین گپ:باجنبه بودن و با ادب بودنلینک ریموبی احترامی و ناسزا و+18ریموشورش و ممبر دزدی و پیام مکرر ریمو دعوانپی وی خانم ها بدون اجازه ممنوعبحث سیاسی اصل نکنهدف خندوشادی دور هم هست نه دعوا چالشگپ مخصوص بچه های تهران کرج هست بیاین خوشحال میشیمجمع دوستانس خوشحال میشیم
لینک سوپر گپ بچه های تهرون در تلگرام
از روزی که اومدم هیچگونه تفریح دلخواهی نداشتم بیرون رفتن با همکلاسیهام منو خوشحال نمیکنه ، خوشحال میکنه ها .. اما مقطعی و گذرا
شارژم نمیکنه
من تفریحات خاص خودم رو دارم که با انجام دادنشون شارژ میشم و انرژی میگیرم واسه ادامه ی تلاشهام توی راه
و اما از روزی که اومدم فرصت انجام  هیچکدومو نداشتم
الان حالم بدجوری گرفته ست ... خیلی
مخزن انرژیم خالیه و خستم از اینکه همش خودمو گول زدم که اره اینم خوبه با فلان سرگرمی هم خوشحال باش و منتظر موندم و منتظ
ما به دنبال چه هستیم؟! آرزوها کجا می روند؟! چرا فراموش می شوند؟! چرا به آنها نمی رسیم؟! شاید اگر به آرزوی نمی رسیم واقعا طالبش نیستیم. فقط مسکنی هست برای اینکه الان حس خوبی داشته باشیم. اینکه آینده ای خواهیم داشت که دوست داریم. دوست داشتنی که می خواهیم وقتی روی تخت دراز کشیده ایم، در اتاقمان را بکوبد و ما را در آغوش بگیرد! شاید هم واقعا دوستش نداریم، برای این بیان می کنیم که دوستش داریم چون آدم های موفق چنین بیان کرده اند! آدم موفق چه کسی‌ست؟! از
رتبه ها اومد
مبارکتون باشه ...
نمی دونم باید به خودم تبریک بگم یانه ؟شایدم بایدصبرکنم تا شهریور ببینم چی پیش میاد؟شایدم توقع من زیاد...نمی دونم
رتبه م نمی گم خوب شده ولی ازچیزی که بعد جلسه فک میکردم بهترشده اول که رتبه ها اومد ققط زل زدم به رتبه م هیچ حس خاصی نداشتم یکم گیج بودم یکم که چه عرض کنم ...ازم سوال میپرسیدن اصلا نمی تونستم جواب بدم
بعدش کم کم که ویندوزم بالا اومد یه حس خوشحالی اومد سراغم ....خواهروهمسر خواهر عزیز زنگ زدن پرسیدن چی کارکرد
7 واقعیت دنیا :
1.شما نمیتوانید صابون روی چشمانتان بریزید
2.شما نمیتوانید موهایتان را بشمارید
3.شما نمیتوانید از بینی خود نفس بکشید، زمانیکه زبانتان بیرون است
.4.شما مورد سوم را انجام دادید!
5- ﺯﻣﺎﻧﻪ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺩﺍﺩﺪ،ﻓﻬﻤﺪ که شما هم میتوانید......!!
6- ﺍﻻﻥ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﻣﺰﻧﺪ،ﺩﺭﺣﺎﻟﻪ ﺳﺮﺎﺭ ﺭﻓﺘﻪ ﺍﺪ

7.برای دیگران share ﻨﺪ ﻭ ﺍﻧﺘﻘﺎﻡ ﺍﻻﻥ ﺭﺍ ﺑﺮﺪ!

سیا سیا سیا سیا سیا سیا سیا سیا سیا سیا سیا سیا سیا سیا سیا سیا سیا سیا سیا سیا سیا سیا سیا سیا س
به نام خداروزی مردی برای خود خانه ای بزرگ و زیبا خرید که حیاطی بزرگ با درختان میوه داشت.
در همسایگی او خانه ای قدیمی بود که صاحبی حسود داشت که همیشه سعی می کرد اوقات او را تلخ کند و با گذاشتن زباله کنار خانه اش و ریختن آشغال آزارش می داد.
یک روز صبح خوشحال از خواب برخاست و همین که به ایوان رفت دید یک سطل پر از زباله در ایوان است. سطل را تمیز کرد، برق انداخت و آن را از میوه های تازه و رسیده حیاط خود پر کرد تا برای همسایه ببرد.
وقتی همسایه صدای در زدن
حقیقتاً از اینکه مدرسه گوجه بازی در نیورد و ما هم فردا مث آدم تعطیلیم خوشحالم. خوشحال تر از اینکه امتحان هویت مویت و مدیریت پدیریت کنسل شد و حقیقتا خوشحال ترین از این بابت که قرار نیست توی کتابخونه 6 ساعت هویت بخونم :) حقیقتاً روز تولدم امتحان سلامت و بهداشته و فردا و پسفرداش یحتمل همین هویت مویت و مدیریت پدیریت و این اصلا زیبا نیست. بدترین اتفاقی که میتونست بیفته برام دقیقا افتاده و قرار نیست بلند ترین شب کوفتی امسال کوفتی رو زیبا شروع و تموم
نمیدونم دلیل این دل آروم و خوشحال چیه ؟! 
دقیقـاً دارم به سیل زیاد سوالات ذهنَ م که حجوم آورده فک میکنم ! یکم همچی میتونه سخت باشه ولی اونجوریـام نیست !یه دوست جدید و صادق در دنیای مجازی توی زمینه کـاری که دوست دارم شروع کنم پیدا کردم ! خیلی از بابتش خوشحالـم که بهم انگیزه داد توی حرفاش ! 
ببین من دلم شانسی میخواست !ولی حالا یه گلس و یه قاب جدید میتونه منو همینقدر خوشحال کنه :)) 
خدایا شکر که من حس خوبم داره برمیگرده به وجودم :))
راستی دوستای شیراز
 
 
 
. همیشه دوس داشتم بقیه هم خوشحال باشن ...همیشه سعی کردم تو خوشحال شدن موفق شدن بقیه کمکشون کنم... 
اماقضیه تو جداس ... حتی اگه یه وقتایی که به روم نیارمو بی تفاوت نشون بوم خودمو
واسه توصیف حالم این شعره بهتر از پسش بر میاد 
.
.
من حسادت می کنم حتی به تنها بودنتمن به فرد رو به رویی، لحظه ی خندیدنتمن به بارانی که با لذت نگاهش می کنییا نسیمی که رها می چرخد اطراف تنت ...من حسادت می کنم حتی به دست گرم آن،شال خوشرنگی که می پیچد به دور گردنتوقتی انگشتان
من زبان پنجره بودم که می‌خواست صدایت کند. چشمِ شمع‌ گوشۀ خانه بودم که می‌خواست تو را ببیند. انگشت دیوار بودم که می‌خواست روی تن‌ات دست بکشد.
من لب‌های خانه بودم که می‌خواست تو را ببوسد.
صدایت کردم، نگاهت کردم، لمس‌ت کردم، بوسیدمت و رفتم. امشب در آن خانه، همه خوشحال‌اند.
.
الصاقیه: از بابت بازی با کلمات بود، همین.
قرار نیست جواب همه را بدیمقرار نیست همه را خوشحال کنیمقرار نیست همه از ما راضى باشندقرار نیست همه با ما دوست باشندبعضى اوقات ما فکر میکنیم که مسئولیت ویژه اى بر عهده داریم تا رضایت همه را جلب کنیم و جورى رفتار کنیم که همه از ما خوششون بیاد و به همین خاطر زندگى خودمون را تباه میکنیم تا محبوب دل ها باشیم، اونم براى آدم هایى که امروز هستند و فردا نیستند! یادمون باشه که ما مسوول خوشحال کردن همه نیستیم و نباید باشیم سعى کنیم آدماى درست را انت
دیروز که رفته بودم اونجا که دوستامو ببینم و وقتیکه دیدمشون و چنننندبار سفت سفت بغلم کردن، تازه یادم اومد سفت بغل کردن ینی چی؟ دوست داشتن ینی چی؟ رفیق بودن ینی چی؟ وقتی با یه‌لبخند خیره بهم نگاه کردن و حس خوشحالی رو از توی چشماشون خوندم، خوشحال شدم. دیدم که توی راهنمایی، با چشمای باز دوستامو انتخاب کردم. انقدری چشمام باز بوده که وقتی دیدنم اینهمه خوشحال شدن. انقدری چشمام باز بوده که فکم درد گرفت از محکم بغل کردنم و احتمالاً فک اوناام درد گرف
+اخیرا دو خواب از پدربزرگ عزیزم دیدم. در یکیش خیلی خیلی خوشحال بودم که اون زنده‌اس و اینکه خوشحال بودم که میشه برامون داستان و قصه بگه. و در دومی داشت چای دم میکرد، بهش گفتم که آقاهاشم خیلی خیلی دلم برات تنگ شده بود. واقعا هم همینطوره. جالبه که توییتر دو خواب احساس خوشحالی و دلتنگی رو کاملا و خیلی واضح حس کردم و الانم اگه خوب فکر کنم این حسا رو میتونم تجربه کنم. به ویژه اینکه واقعا دلم براش تنگ شده. و دوسش دارم و خودش میدونه. :* :)
 
+مامان بابام هر
دارم به آدم بهتری در مسیر هدف تبدیل میشوم. امشب مادر گفت:« شقایق سعی کن امسال فرصت رو از دست ندی و برای اپلای تلاش کنی». حرفش یک حالت ملتمسانه ای داشت که از هر جمله ی انگیزاننده موثرتر بود. متوجه شدم حتی با پایه حقوق  ۴.۵  مادرم باز خوشحال تر است که من بروم. انگار راستی راستی باید بروم. دارم میروم.
شقایق(همکارم) استعفا داد ماه پیش. امروز بهم پیام داد و گفت عذاب وجدان داره که رفته و من رو دست تنها گذاشته. گفتم نداشته باشه و درکش میکنم. گفت رشته حقوق
از کتاب ثواب الاعمال و عقاب الاعمالثواب بردن تحفه براى خانواده و خوشحال کردن دختر یا پسر
حدیث ١. رسول خدا صلى‌الله‌علیه‌وآله فرمودند: کسى که به بازار رفته ، تحفه اى خریده و آن را براى خانواده اش بیاورد، مانند کسى است که براى نیازمندان صدقه برده باشد. و باید در دادن آن تحفه دختران را بر پسران مقدم داشته و ابتدا به دختران بدهد.
همانا کسى که دخترى را خوشحال کند، گویا یکى از فرزندان حضرت اسماعیل علیه‌السلام را از بردگى آزاد نموده است و کسى که
قانونى داریم که همیشه ثابت است:
"ما به محیطمان عادت می‌کنیم" اگر با آدم‌های بدبخت نشست و برخاست کنید، کم کم به بدبختی عادت کرده و فکر می‌کنید که این طبیعی است.
اگر با آدم‌های غرغرو همنشین باشید، عیب‌جو و غرغرو می‌شوید و آن را طبیعی می‌دانید.
اگر دوست شما دروغ بگوید، در ابتدا از دستش ناراحت می‌شوید ولی در نهایت شما هم عادت می‌کنید به دیگران دروغ بگویید و اگر مدت طولانی با چنین دوستانی باشید، به خودتان هم دروغ خواهید گفت.
اگر با آدم‌های خ
+ دیشب بعد از مدت‌ها خوشحالِ خوشحال بودم. اون قدر خوشحال که حس می‌کردم صورتم داره می‌درخشه و هرکی بهم نگاه کنه همه چیز رو می‌فهمه. می‌فهمه که خوشحالم و سبکم و نمی‌تونم جلوی اون لبخند احمقانه‌م رو بگیرم. خوشحالیه تا همین الان هم ادامه داشته، خدا رو شکر.
+ جواب فرهنگ رو ندادن. گفتن فردا یا پس‌فردا زنگ بزنید. مسخره کردن خودشونو!
+ این آهنگه رو هم گوش بدید. از اوناییه که یه حس خوب توام با عذاب وجدان بهم می‌ده. احتمالا چند وقت دیگه هم عذاب وجدانه
زن و شوهر طبقه بالا تازه ازدواج کرده بودند که آمدند خانۀ ما. سه سال پیش حدودا. صبح‌ها که می‌رفتم مدرسه آقای همسایۀ بالایی هم از خانه بیرون می‌آمد تا به محل کارش برود. صدای خنده و ریز ریز حرف زدن‌های خانوم و آقای همسایه را وقتی کفش‌هایم را پا می‌کردم، می‌شنیدم. بوی دوست داشتن و زندگی را در پله‌ها پخش می‌کردند. از در که می‌رفتم بیرون و سوار تاکسی می‌شدم آقای همسایه را می‌دیدم که با ظرف غذا از در می‌آمد بیرون. سوار ماشینش میشد و بوی دوست دا
روزی مردی ثروتمند برای خود خانه ای بزرگ و زیبا خرید که حیاطی وسیع با درختان پر از میوه داشت. در همسایگی او خانه ای قدیمی بود که صاحبی حسود داشت که همیشه سعی می کرد اوقات او را تلخ کند و با گذاشتن زباله کنار خانه اش و ریختن آشغال آزارش می داد .
یک روز صبح زود مرد ثروتمند خوشحال از خواب برخاست و همین که به ایوان رفت دید یک سطل پر از زباله در ایوان است . سطل را تمیز، برق انداخت و آن را از میوه های تازه و رسیده حیاط خود پر کرد تا برای همسایه ببرد. وقتی ه
این شبا تو یادت نره.. چیِ میشهـ تهـِ این زندگی ؟  دخترمو از رو تخت بلند کردم دستاشو بوسیدم 
و بردمش زیـر دوش. ولی هنوز اشک میریزه هنوز بغـض داره .. داغونهـ اوضاش :') دخترم دردش یکی دوتا نیست که؛ زیاد بهش قول دادم کهـ اینجوری نمیشه دیگه ولی .. شد .. خاستم دنیاشو بسـازم خاستم خوشحال ببینمش :') نشد . چرا؟ آخهـ همه ی آیندشو همه هدف هاشو با توجه ب عشق ش ساختمـ! عشقـ.ی که واسش اهمیت نداشت دخترشو خوشحال ببینه یا با دستاش خوردش کنه :') بازم این دُ
سلام ...
حس آخرای شهریور رو دارم ...
من معمولا آخرای شهریور رو دوست داشتم :))
چون کلا تابستونام هیچ وقت مثل بقیه نمی گذشت و اون قدر ها هم برام جذاب نبود ... و وقتی شهریور داشت تموم می شد معمولا خوشحال بودم ... و بعدش که می رفتیم مدرسه یکی از تنها کسایی بودم که خوشحال بود :))
ولی الان , آخر شهریور ناراحت کنندست ... :)) نه اینکه چیزی تغییر کرده نسبت به اون موقع :)) صرفا بیشتر حسم شبیه به اینه که دیگه شهریوری نخواهد بود که بخواد خوب باشه یا حتی بد :)) 
با اینکه ال
سلام
والا افسرده شدیم از بس از طلاق و نارضایتی و مشکلات مالی و زندگی شنیدیم . میخواستم از زوج های متاهل یا حتی افراد مجرد بخوام یه خورده از سوتی هایی که دادن رو بگن یه ذره دور هم بخندیم .
البته اگه سوتی های متاهلا باشه خیلی خیلی بهتره مخصوصا توی دوران عقد که خودم میدونم همه پر سوتی بودن! البته توی دوران دانشگاه هم خیلی مورد حتما پیش اومده که به نظرم خیلی جالب میاد .
خدا خیرتون بده یه ذره هم اسباب شادی ما رو فراهم کنید
مرتبط :
با وجود بدی های دنیا
یادش بخیر اونموقع ها که از هم یاد می
کردیم خوشحال تر می شدیم. بعدش خوشحال می شدیم ولی الان ناراحت میشیم.
ناراحت از اینکه چرا خوشحال تر نمیشیم.
ولی واقعاً چرا؟
واقعا دنیا مقصر نیست. دنیای درون
خودمون چطور؟

-----------------------------
P.M
وقتی پیداش کردم خیلی خوشحال بودم، با کلی ذوق و شوق رفتم داخل، اونجا نقاشی شده بود خیلی قشنگ... کنار پاگرد، یه در بود در اتاقی که محل آموزش بچه هاست، خیلی زیبا بود، آروم و خوشحال از پله های قدیمی اونجا بالا رفتم، رسیدم به پاگرد دوم از اینجا دیگه موکت شده بود و جاکفشی هم گذاشته بودن، اونجا میتونست کاربردی تر،مرتب بشه، روی دیوارا برگه هایی چسبونده بودن که حدیث های قشنگی روشون نوشته شده بود، در ورودی برام آشنا بود، خب من قبلا اونجا برای مسابقات ر
نمی توانست بدود. نمی توانست قهرمان ورزش کشور باشد. نمی توانست رانندگی کند. نمی توانست توی خیابان بدون تحقیر و تمسخر یا نگاه های آمیخته به همدردی راه برود. نمی توانست همزمان هم راه برود هم با تلفن صحبت کند. نمی توانست موقع راه رفتن دستانش را بگذارد توی جیب هایش و ژست بگیرد... اما این ها که مهم نیست. مهم این است که وقتی توی ماشین نشسته بودم و از کنارش می گذشتم، نگاهم را احساس کرد و برگشت و لبخند زد!! می فهمید؟ چشمانش سرخ بود. زیرشان گود افتاده بود. ل
❣روانشناس سوئیسی تعبیرِ جالبی از انسانِ خوشحال دارد که بسیار از 
تعریفِ عادی و معمولِ خوشحالی فاصله دارد
 
بر اساسِ این تعریف، خوشحال بودن یعنی: توانمندیِ بالای ما در شکیبایی و استقامت در برابر سختی ها. 
- خوشحالی یعنی اطمینانی درونی به این که درد و رنج و سختی و بیماری و مرگ جزء لاینفک زندگی ست 
اما هیچ کدام از آنها نمی تواند مرا از پا بیاندازد. 
- خوشحالی یعنی میل به زندگی علی رغم علمِ به فانی بودنِ همه چیز، خوشحالی یعنی در سختی ها لبخند زدن
نمی توانست بدود. نمی توانست قهرمان ورزش کشور باشد. نمی توانست رانندگی کند. نمی توانست توی خیابان بدون تحقیر و تمسخر یا نگاه های آمیخته به همدردی راه برود. نمی توانست همزمان هم راه برود هم با تلفن صحبت کند. نمی توانست موقع راه رفتن دستانش را بگذارد توی جیب هایش و ژست بگیرد... اما این ها که مهم نیست. مهم این است که وقتی توی ماشین نشسته بودم و از کنارش می گذشتم، نگاهم را احساس کرد و برگشت و لبخند زد!! می فهمید؟ چشمانش سرخ بود. زیرشان گود افتاده بود. ل
.
.
.
.
.
 
دنیز خوشحال بود 
حالش خوب بود 
هنوز به خاطر چند روز پیش خوشحال و سرحال بود 
حتی تو هم نمیدانی چقدر برایش سخت بود که ان سوالی که مدت ها بود ذهنش را درگیر کرده بود بپرسد 
قطعا نمیدانست پرسیدن ان سوال نفرین شده چه عواقب و یا جوابی دارد وگرنه ان را نمیپرسید 
حال دیگر دیر شده بود انها چند ساعت درگیر بودند
ان بغض داشت خفه اش میکرد 
و طرف دیگر داشت سعی میکرد برایش توضیح دهد 
با هر کلمه که روی صفحه گوشی نمایش داده میشد 
قلبش بیشتر به درد می امد
روز گذشته پسرم رو بردم به خانه بازی محبوبش تا هم لذتی برده باشه بعد از یک هفته ی پر از اتفاق، و هم روز کودک برنامه ویژه ای داشته باشه.
شلوغی فضا کمی اذیتش کرد و من اولش تو ذوقم خورد زمانی که گفت بریم خونه! پیش خودم گفتم ای بابا من هرکاری میکنم خوشحال بشه باز یه چیزی میشه ناراحت میشه :(
ولی بعد گفتم من یکی از هدفهام آشنا کردن برنا با فضای بازی همراه با بچه های دیگه و یاددادن چلنجهاش و نحوه برخورد با اونها به برناست.
موبایل رو گذاشتم تو کیف و کنار بر
مادرش خیلی خوشحال بود که آن پسر خانه نشینی که سال تا ماه بیرون نمی رفت و دائما در اتاقش روزگار می گذراند و حتی با زور و دعوا حاضر میشد برای شام و ناهار پایش را از آن خراب شده بیرون بگذارد،دیگر برای خودش مردی شده و در این تابستان که اکثرا بیکار است ظهرها میرود دم مغازه یکی از دوستانش که کار کند و کار بیاموزد! مادر از اینکه خدایی نکرده پسرک عزیزش به مرض افسردگی دچار شده باشد خواب و خوراک نداشت.از هر راهی استفاده میکرد تا او را از اتاقش بیرون بکشد
سلام
إِلَهِی
إِنْ أَدْخَلْتَنِی النَّارَ فَفِی ذَلِکَ سُرُورُ عَدُوِّکَ، وَ
إِنْ أَدْخَلْتَنِی الْجَنَّةَ فَفِی ذَلِکَ سُرُورُ نَبِیِّکَ،
وَ
أَنَا وَ اللَّهِ أَعْلَمُ أَنَّ سُرُورَ نَبِیِّکَ أَحَبُّ إِلَیْکَ مِنْ
سُرُورِ عَدُوِّکَ .

خدایاااااا
اگه منو به آتش بیاندازی، دشمن شاد میشی
اما اگه بفرستیم تو بهشت، بیامبرت خوشحال میشه
من که می دونم دوست داری بیامبرت خوشحال بشه، نه دشمنت....
#گروه_جهادی_شهید_لطفی_نیاسر
وقتی وسایل ساخت و ساز رو خالی کردیم ، اعضای خانواده خیلی خوشحال شدن و اومدن کمک .
بچه با شور و روحیه جهادی شروع به کار کردن و طی ایام اردو تونستن دور حیاط خونه دیوار بکشن و درب برای خانه نصب کنن ...
پسر ۵ ساله این خانواده خیلی خوشحال بود و وقتی کار تموم شد از یکی از بچه های جهادگر پرسید : عموجون از امشب باید در خونمون را ببندم؟ عمو اگر بابام بیاد باید در بزنه من باز کنم؟ عمو میشه امشب پشه بندمون رو بیاریم توی حیاط؟ ...
به
 پرتاب کردن اشیاء مستلزم هماهنگی بین دست و چشم کودک است و هنگامی‌که کودک شروع به پرتاب کردن اشیاء می‌کند، نه تنها بسیار به خودش می‌بالد که یک مهارت جدید را کشف کرده، بلکه والدین نیز باید خوشحال باشند که او یک مرحله رشد دیگر را نیز طی کرده است، هرچند که این امر ممکن است آنها را خوشحال نکند که او ماکارونی را از بشقابش بر روی زمین بریزد و یا پستانکش را در خیابان از دهانش به بیرون پرت کند. در واقع با این کار کودک در حال بررسی نیروی جاذبه است، اگر
گاهی می ایستم و به زندگیم نگاه می کنم. به چیزهای که دارم اول فکر می کنم و بعد به نداشته های که دوست دارم داشته باشم. آیا مسیری که الان هستم مرا به آنها خواهد رساند؟ اگر نبود به این فکر می کنم کجای کارم می لنگد. آنگاه که می یابمش شروع به برطرف کردنش می کنم. داخل رابطه با دیگران سعی می کنم چیزی که نیستم، نگویم. حتی اگر انسانی خوبی باشم. نمی گویم: هستم و می گویم: سعی می کنم آدمی خوبی باشم. چند وقت پیش با مادر محدثه حرف می زدم و می گفت؛ بنظرم آدم خوبی هست
سلام . از اونجایی که راه ارتباطی(وبلاگ) برای پاسخ به شما وجود نداره من مجبورم اینجا به شما جواب بدم . و عذرخواهی من بابت پاسخ دیرهنگام رو پذیرا باشید .
از اینکه اینقدر به من و بلاگم لطف دارین ممنونم :)) من واقعا خوشحال میشم وقتی کسی وقت میذاره و به پست های من واکنش نشون میده و نظرش رو بیان میکنه . همونطور که قبلتر ها گفته بودم اینجا نظر دادن اجباری نیست ولی خوشحال میشم اگر کسی نظرش رو بیان کنه و قطعا با روی باز میپذیرم. و درمورد وبلاگ نویسی به نظرم
سلام بر شما بسیار خرسندم از این که سالی دیگر را با تمام اندوه ها و با تمام شادی ها پشت سر گزاشتیم و حال چالشی جدید را در پیش رو دارم من امروز را بر همه شما عزیزان تبریک عرض می نمایم و امید وارم که امسال نیز شاد باشید بخندید چرا که زندگانی همین است با ارزوی سلامتی تک تک شما عیدتون مبارک
خلاصه پاورپوینت: اقا/خانوم هرچی در مورد عید هست همین جاست نرو جای دیگه کااااااامل کامل خوشحال میشم خوشحال میشد :)
البته موقع سال تحویل من اینجا نیستم و با توجه به
پسر عمه بزرگ مامانم فوت کرده . من که ندیدمش
ولی خب شرایطی پیش اومد که باید مامانم و من میرسوندمش . بی غلو یک ساعت
تو ستارخان چرخیدیم . آدرس و غلط داده بودن . غلط نه نصفه . هیچ کدوم از
خواهراش نبودن . قهر بودن و اختلاف داشتن . ینی خواهر ختم برادر نرفته .
چقدر عجیب . چقدر بد . عجب دنیاییه ! کاش میومدن ... به قول مامانم بی
عاطفه ان !
مهران مدیری رو آورده بودن خندوانه ‌‌‌ . حرف قشنگی زد .
گفت این دنیا دیگه جای خوبی نیست .راست گفت دنیا جای خوبی نیست ‌. همه
فردا تولدمه! بماند که از اول هفته کلی ادم برام تولد گرفتن و بهم تبریک گفتن و کلی خوش گذشته و حتی تر ادامه خواهد داشت! اما نکته مثبت این ماجرا اینه که من همیشه تو این مواقع ناراحت بودم، هیچ موقع از زمان تولدم خوشحال نمیشدم و دچار دپرشن مناسبتی میشدم اما امسال خیلی همه چی داره خوب پیش میره!
من که میدونم همه این حس های خوب از کجا نشات میگیره! وقتی حال دل ادم خوب باشه سرازیر میشه به کل زندگیش!
امروز قبل ظهر زنگ زده بود و باهم صحبت کردیم بگذریم که چقد
روانشناسی سوئیسی گارل گوستاو یونگ تعبیر جالبی از انسان خوشحال دارد که بسیار از تعریف عادی و معمولی خوشحالی فاصله دارد.oبر اساس این تعریف، خوشحال بودن یعنی توانمندی بالای ما در شکیبایی و استقامت در برابر سختی ها خوشحالی یعنی اطمینان درونی به این که درد و رنج و سختی و بیماری و مرگ جز لا ینفک زندگی هستند اما هیچ کدام از آنها نمی تواند مرا از پا بیندازد.خوشحالی یعنی میل به زندگی علی رغم علم به فانی بودن همه چیز خوشحالی یعنی در سختی ها لبخند زدن،
چه خبر؟
هیچی. میریم، میایم
این دیالوگ عوض نمیشه هیشوقت:))) خلاصه که هیچ خبری برای ثبت ندارم، میریم، میایم:)))
امروز عصر خوابیدم و ناراضی بودم. باید برای استراحت بعد از ظهرم به جای خواب یه چیز دیگه ابداع کنم.
تو راه رفت و برگشت به باشگاه هم آهنگ گوش ندادم که فکر کنم ولی فکرام جمع نمیشدن هی پخش میشدن. البته احساس ناامنی هم میکردم به خاطر اتفاق چند روز پیش. خلاصه که همون امنیت هم نداریم. توی راه یه دونه نون بربری، کبریت، تخم مرغ و کره بادوم زمینی گرفت
بازم اومدم با یه سوال هرکی دلش خواست جواب بده
می‌خوام چندتا سوال از شما دوستداران مدرسه بپرسم:
-شما وقتی تو مدرسه هستین چی خوشحال ترتون می‌کنه؟
 
اول خودم جواب میدم!
من هروقت وارد حیاط مدرسه که به بزرگیه یک زمین بازیه، خوشحال می‌شم.
یا وقتی می‌بینم دوستای عزیزم ایندفعه تنبلی نکردن و درس خوندن خوشحال میشم
حتی وقتی که درس خوندم و خیلی خوب جواب دادم خوشحال تر تر می‌شم
نمی دونم شما این اتفاقا رو می‌فهمین یا نه 
اما هم سن و سال های من که تو این
سلام!
روزتون به‌خیر باشه و خودتون سلامت. برای اینکه مجبور کنم خودم رو یه چیزایی بخونم و عاطل و باطل نگردم، سعی می‌کنم هر شه چهار روز یه بار یه چیز‌ نقدطوری توی یه حیطه‌ای که هنوز نمی‌دونم، بنویسم. اگر بحثی بود، خوشحال می‌شم بکنیم. :)
قرار بود با خانواده ی داماد جدیدمان برای خرید جهیزیه خواهرم به یکی از شهرهای جنوبی برویم. با این وضعیت بنزین دیگر نمیصرفید دو ماشین ببریم! این شد که یک ماشین فول ظرفیت رفتند و من هم حالا با اتوبوس راه افتاده ام که بعد از ده دوازده ساعت اتوبوس سواری، فردا صبح برسم و به آنها ملحق شوم. اگر اینجا را می خوانید و احیاناً کارمند استانداری ای، جایی هستید، می توانید از این مسئله به عنوان برکات گرانی بنزین نام ببرید و از این مسئله گزارشی چیزی رد کنید
سامان شیبانی در پیجش تعدادی کلیپ گذاشت ک باعث خوشحال مردم شد و قرار شده است ک او همیشه از این نوع کلیپ ها بگذارد پیج اینستاگرامی او                                        www.instagram.com/saman._.sheibani


هک امنیت خبر خدا خبر مهم فالور رایگان خر بز قیمت خوردو
7 واقعیت دنیا :

1.شما نمیتوانید صابون روی چشمانتان بریزید

2.شما نمیتوانید موهایتان را بشمارید


3.شما نمیتوانید از بینی خود نفس بکشید، زمانیکه زبانتان بیرون است

.
..
.
4.شما مورد سوم را انجام دادید! 



5- ﺯﻣﺎﻧﻪ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺩﺍﺩﺪ،ﻓﻬﻤﺪﺪﻪ ﻣﺘﻮﺍﻧﺪﺍﻣﺎﺷﺒﻪ ﺑﻪ ﺣﻮﺍﻥ ﺑﺎ ﻭﻓﺎ ﺷﺪﺪ 


6- ﺍﻻﻥ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﻣﺰﻧﺪ،ﺩﺭﺣﺎﻟﻪ ﺳﺮﺎﺭ ﺭﻓﺘﻪ ﺍﺪ



7.برای دیگران  share ﻨﺪ ﻭ ﺍﻧﺘﻘﺎﻡ ﺍﻻﻥ ﺭﺍ ﺑﺮﺪ!



سیا سیا سیا سیا سیا سیا سیا سیا سیا سیا سیا سیا سیا سیا
اینکه ۲۹ شهریور داره تموم‌ میشه و فردا و پس فردا هم متقابلا تموم میشه و بعدش پاییز میاد ، هم ناراحتم میکنه هم خوشحال . ناراحت بابت اینکه انگار نیم ساعت پیش سال تحویل شد و خوشحال از اینکه  پاییز داره میاد . اما قسمت اول بیشتر داره بهم دهن کجی میکنه ؟ازینکه ادم خوبی بودی؟ کارایی که میخواستیو کردی؟قولهاتو عملی کردی ؟ جوابشونو دقیق نمیدونم ، خیلی برنامه ها داشتم خیلی کارارو قرار بود انجام بدم که ندادم ، اما خب هنوزم دیر نشده نه ؟ 
اما وقتی به ا
داشتم از استوری یکی از اعضای خانواده به مامان می‌گفتم؛ این‌که پرسیده بود: «هدفتون از زندگی چیه؟ چی خوشحالتون می‌کنه؟ هدف زندگیتون خوشحال بودنه؟» پشت سرش ایستاده بودم و داشتم درِ کنسرو تن ماهی را باز می‌کردم. مامان ساکت بود و گوش می‌داد، بدون این‌که سعی کند به این‌ها جواب دهد، بی‌مقدمه پرسید: «چی تو رو خوشحال می‌کنه؟» شنیدم که دهانم دارد می‌گوید: «رفتن، رفتن از این کشور» اما راستش را بخواهی فکر کردن به «رفتن» فقط تا حد مرگ دلگیرم می‌ک
روزی در بالای پشت بامی کفتربازی 30 راس کبوتر داشت و برای آن ها دانه می ریخت و آب می گذاشت و با پرنده ها حال می کرد ولی یک کبوتر بود که سفید بود و مانند کبوتر های دیگر پرواز نمی کرد فقط غمغم می کرد و راه می رفت این کبوتر سفید را کفترباز تازه خریده بود کفترباز به مغازه پرنده فروشی رفته بود و چون کبوتر سفید زیبا بود و از طرفی از او نترسیده بود و غمغم میکرد و با صدایش کفترباز فکر میکرد مست است او را به قیمتی بالا خریده بود و خوشحال بود حتی زمانیکه بال
آخر همونی ک منو ب خاک سیاه نشونده میاد تو بغلت جا میگیره و منی ک نشستم ی گوشه دارم بخاطر اون جون میدم هاج و واج نگاهش میکنم
نمیتونم از خوشحالیش خوشحال بشم
فقط از بدبختیش دلم میسوزه همین
+تموم شد! 
از طرفی راحت شدم و آسوده
از اطرافی ناراحت و مضطرب
*وسط فوتبال پا میشین میایین مهمونی ؟؟؟ بعد ما باید خوشحال هم بشیم؟؟از خدا بترسین، همانا دچار عقوبت الهی خواهید شد! 
* فقط  رو شاکر باشین که پنالتی رو دیدم !!
* من اگه میدونستم هفته قبل پست بزارم تیم انگیزه میگیرم هر هفته پست میذاشتم!:)))
قال الحسین علیه السلام:ایّاک و ظلم من لا یجد علیک ناصراً الّا اللّه عزّ و جلّ.از ستم کردن بر کسی که جز خداوند بزرگ مددکاری ندارد پرهیز کن.(مصباح الهدی ، چهل حدیث از امام حسین علیه السلام ، حدیث 11)
پدرش ازدواج مجدد کرده بود. شب عروسیِ پدرش خیلی خوشحال بود، می گفت: او مثل اکثر مردها که دوست دارند اجتماع کوچکی را رهبری کنند، دلش می خواهد خانواده ای داشته باشد و بر آن ریاست کند. تا الآن خانواده داشت و رئیسش بود اما بعد از مرگ مادرم، این تشکیلات قاعد
هیچ امیدی به بهبود وضع زندگیش نداشت و فقط خوشحال بود که زنش با همه سختی ها و بی پولی هایش می سازد و ... تا اینکه یک روز صبح وقتی از جلو بانک سر میدان می گذشت، این متن را روی پارچه ای زرد خواند: « آقای فرید ... ، مشتری این شعبه، برنده جایزه یک میلیارد ریالی ...» چنان ذوق زده شد که نمی دانست چه کند، اما قبل از رفتن به بانک راهی خانه شد و خبر را به زنش داد تا او هم خوشحال شود و ... اما خوشحالی زن کوتاه بود، چرا که شوهرش فکرهای جدیدی در سر داشت و با یک بهانه،
افت معاملات و تا حدودی قیمت مسکن در این روزها نوید این را می‌دهد که رکودی سنگین بر بازار حاکم خواهد شد؛ حال سوال این است: باید بابت این رکود که کاهش قیمت‌ها را به همراه خواهد داشت، خوشحال بود؟
پیش‌بینی کارشناسان از آینده قیمت مسکن/ عقب ماندن عرضه از تقاضا خطرناک استبه گزارش خبرنگار اقتصادی خبرگزاری فارس، روند نزولی قدرت خرید متقاضیان مسکن به دلیل رشد بیش از 100 درصدی قیمت ها ماه‌هاست که ادامه دارد و سرانجام این کاهش قدرت خرید خود را با افت
سلاااام دوستای گلم و مخصوصا کساییی که میخونن و نظر میدن که دمشون گرم واقعا خوشحال شدم
یه خبر توپ اینکه قراره از امروز ان شالله روزی دو قسمت از 
یه رمان توپ به اسم #مسیر_عشق رو قرار بدم
خب دیع توضیحی راجع بش نمیدم که خودتون پیگیری کنید
گفت :فقط بهم بگو که دیدی.
گفت:دیدم.
آروم شد و همه راه تا خونه رو از پاییز قشنگ و هوای سرد و آسمون ابری و نم بارون و درختای رنگی حرف زد و خوشحال بود که باورش داشت.
حالش خوبترین حال دنیا بود و از ته دل فریاد کشید: خدایا شکرت.
 
#داستانک
#باور
#خدابامنه
باسلام چند وقتی هستش که یه گوشه از ابروم ریخت و خیلی نگران کرده و غصه میخورم قطره سریتا هم به مبلغ  97 هزار  تومن  از داروخانه تهیه کردمو نتیجه ی حاصل نشد اگر کسی تجربه ی در این زمینه داره خوشحال میشم منم راهنمایی کنه با تشکر
سلام
اینکه میگن خوشحال باش و از زندگی لذت ببر دقیقا یعنی چی؟، خیلی ها میگن خوشحال باش، از مجردیت لذت ببر ولی من اصلا اصلا تا این ۲۵ سال اصلا از یک روز زندگیم لذت نبردم، از جمع خانواده متنفرم، از این که با یه حرف کوچیک دعوامون میشه متنفرم، از مسافرت با خانواده، از گردش با خانواده متنفرم، از فامیل از بحث های فامیلی مزخرف که میخوان بگن ما خوشبخت تر و پولدار تریم و شما بی عرضه اید که نمیتونید دختر شوهر بدید متنفرم.
من اصلا نمیتونم از زندگیم لذت بب
هر وقت که میاد، هر چهار نفرمون به نوعی تو مضیقه میفتیم. آدم بدی نیست ولی افکار خاص خودش رو داره. اعتقادات خاص خودش رو داره... بسیار بسیار هم دلسوز و نگرانه. نگرانی و مسئولیت پذیریش رو میریزه تو قالب اعتقاداتش و میخواد به ما تحمیل کنه. هی میخوای احترام نگه داری و حتی شده با باشه گفتن الکی خلاص بشی از پند و اندرزهاش، ولی فقط اعصابه که سوهان کشیده میشه! 
امروز صبح زنگ زد. هر بار که حرف میزنیم میفهمم که دره ی بین مون چه قدر شکافش عمیق تر شده. نامحسوس د

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها